وبلاگ پاسارگاد.پاســارگاد.pasargad.پاسارگاد75
ارد دوم و سورنا
1:37     پنج شنبه 30 خرداد 1392

می گویند زمانی که سورنا سردار شجاع سپاه امپراتور ایران (( ارد دوم )) از جنگ بر می گشت به پیرزنی برخورد .

پیرزن به او گفت وقتی به جنگ می رفتی به چه دلبسته بودی ؟
گفت به هیچ ! تنها اندیشه ام نجات کشورم بود .
پیرزن گفت و اکنون به چه چیز ؟

«««««خواهشمند است در دیدگاه سنجی همباز (شرکت) کنید»»»»»
برچسب‌ها: داستان, داستان های ایران باستان,
 نوشته ای از :  ‌‌‌امیر محمدی
نگاهی دیگر به تهی دستی
1:32     پنج شنبه 30 خرداد 1392

فره ورتیش دومین پادشاه ایران از دودمان مادها و فرزند دیاکو بود . بامدادان بر دیوار دژ کاخ فراز آمده به خانه های مردم هگمتانه می نگریست هنوز بسیاری در بستر خویش آرمیده و زندگی در شهر جریان نیافته بود فرمانروا به لب دیوار دژ آمده و به پایین نگریست در پای دیوار زنی را دید که بر خاک های پای دژ خوابیده است به دیده بان نزدیک خویش گفت این زن در اینجا چه می کند و کی به اینجا آمده ؟

«««««خواهشمند است در دیدگاه سنجی همباز (شرکت) کنید»»»»»
برچسب‌ها: داستان, داستان های ایران باستان,
 نوشته ای از :  ‌‌‌امیر محمدی
ما همه نادریم
1:29     پنج شنبه 30 خرداد 1392

خورشید در میانه آسمان بود که سپاهیان نادرشاه افشار وارد دهلی شدند به پادشاه ایران زمین گفتند اجازه می دهید وارد قصر پادشاه هند محمد گورکانی شویم ؟

«««««خواهشمند است در دیدگاه سنجی همباز (شرکت) کنید»»»»»
برچسب‌ها: داستان, داستان های ایران باستان, داستان ما همه نادریم,
 نوشته ای از :  ‌‌‌امیر محمدی
طاق کسرا
1:24     پنج شنبه 30 خرداد 1392

وقتی کارگزاران انوشیروان ساسانی در حال بنا کردن کاخ کسرا بودند به او اطلاع دادند که برای پیشبرد کار ناچارند برخی از خانه هایی که در نقشه بارگاه ساسانی قرار گرفته اند را نیز به قیمتی مناسب خریداری و سپس ویران کنند تا دیوار کاخ از آنجا بگذرد، اما در این میان پیرزنی هست که در خانه ای گلی و محقر زندگی می کند و

«««««خواهشمند است در دیدگاه سنجی همباز (شرکت) کنید»»»»»
برچسب‌ها: داستان, داستان های ایران باستان, داستان طاق کسرا, ایوان مدائن,
 نوشته ای از :  ‌‌‌امیر محمدی
داستان روزی که امیر کبیر به شدت گریست
16:18     پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392

سال 1264 قمرى، نخستين برنامه‌ى دولت ايران براى واکسن زدن به فرمان اميرکبير آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ايرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امير کبير خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ويژه که چند تن از فالگيرها و دعانويس‌ها در شهر شايعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌يافتن جن به خون انسان مى‌شود.

«««««خواهشمند است در دیدگاه سنجی همباز (شرکت) کنید»»»»»
برچسب‌ها: امیر کبیر, داستان های ایرانی, داستان,
 نوشته ای از :  ‌‌‌امیر محمدی
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد